بد ترین حالت ممکن اینه که
وقتی باهاش قهری پیامک میاد
همه تن و بدنت میلرزه چون فکر میکنی اوونه
بعد که میبینی اون نیست
خیلی داغون میشی
ولی غرور لعنت و حرفایی که ازش شنیدی روز آخر
اجازه نمیده بهش زنگ بزنی
منتظری اون اول بیاد سمتت اونم نمیاد توام نمیری
یه رابطه توو اوجش به همین راحتی تموم میشه.....!
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,
وقتی یک دختر حرفی نمیزند میلیونها فکر در سرش می گذرد وقتی یک دختربحث نمیکند
عمیقا مشغول فکر کردن است وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاهمیکند
یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم یعنی اصلا حال خوبی ندارد
وقتی یک دختر به تو خیرهمی شود
شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی وقتییک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد
آرزو می کند برای همیشه مال او باشی وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند
توجه تو را طلب می کند وقتی یک دختر هر روز برای تواس ام اسمیفرستد
یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی وقتییک دختر به تو می گوید دوستت دارم
یعنی واقعا دوستت دارد وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگیکند
یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی وقتی یکدختر می گوید دلش برایت تنگ شده
هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,
1- متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید.
2- وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید.
3- هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید.
4- وقتی به او فکر کنید، قلباتان تند تر و تند تر می تپد.
5- زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید.
6- وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید.
7- شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید.
8- او همه فکر شما می شود.
9- بوی او شما را به وجد می آورد.
10- متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید.
11- حاضرید هر کاری برایش انجام دهید.
12- هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر در ذهن شما بود.
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!
در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید …
با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد..
او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...
αвʝιzαняα ∂ὄὄṩєł ∂αяαм
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,
ندارم...؟ من چیزهای با ارزشی دارم ....! حنجره ای برای بغض ... چشمانی برای گریه... لبهایی برای سکوت... ریه هایی برای سیگار... دستهایی برای خالی ماندن... پاهایی برای نرفتن.... شبهای بی ستاره.... پنجره ای به سوی کوچه بن بست... و وجودی بی او.....
****************************
پشت چراغ قرمز پسرکی باچشمان معصوم ودستانی کوچک آمد وگفت چسب زخم میخری؟ 5تا100تومن...آهی کشیدم وباخودگفتم اگرتمام چسب زخم هایت را هم بخرم نه زخم های من خوب میشود نه زخم های تو...
**************************************
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکترتعریف کرد!!!!!!!!! دکتر به او پیشنهاد کرد به سیرکی که درنزدیکی مطبش بود برودوبه اوگفت در آنجا دلقکی است که تورا آنقدرمیخنداند که غمت را فراموش میکنی!مرد لبخندی زد وبه دکترگفت: من همان دلقکم...
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|جمعه 30 تير 1391برچسب:,
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,
مي دوني ؟
يه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن
تو باشي منم باشم
کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفيد..تو منو بغل کردي که نترسم
که سردم نشه نلرزم مي دوني ؟
تو منو بغل کردي طوري که تکيه دادي به ديوار
پاهاتم دراز کردي...منم اومدم نشستم جلوت
بهت تکيه دادم
دو تا دستاتو دور من حلقه کردي
بهت ميگم چشماتو مي بندي؟...مي گي : آره
چشماتو مي بندي
بهت مي گم : قصه مي گي تو گوشم ؟
مي گي : آره
و شروع مي کني به قصه گفتن تو گوشم
آروم آروم.......قصه مي گي
يک عالمه قصه بلندو طولاني که هيچ وقت تموم نمي شه مي دوني ؟
مي خوام رگمو بزنم
چون دست چپ...يه حرکت سريع.. يه جمله ي عميق بلدي ؟
نه واي !!! تو که نمي بيني
و نمي دوني که مي خوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستي نمي بيني
.....
من تيغ و از جيبم در ميارم.... نمي بيني که سريع مي برم
نمي بيني که خون فواره مي کنه... روي سنگ هاي سفيد و
نمي بيني که دستم مي سوزه
من لبمو گاز مي گيرم که نگم : آخ
که تو چشماتو باز نکني و منو نبيني
تو داري قصه مي گي و هيچ چيز رو نمي بيني
من دارم دستمو نگاه ميکنم
دست چپمو.....خون ازش مياد مي دو ني ؟
دستمو مي ذارم رو زانوهام
خون از روي زانوهام مي ريزه کف سنگها
مسيرش قشنگه.....حيف که چشمات بسته است
نمي بيني
.....
تو بغلم کردي نمي بيني که سردم شده
محکمتر بغلم مي کني تا گرمم شه
مي بيني که نا منظم نفس مي کشم
تو دلت مي گي آخي
............
نفسم گرفت.. مي بيني ولي محکم تر بغلم مي کني
سردتر مي شم ...مي بيني که ديگه نفس نمي کشم
چشماتو باز مي کني و مي بيني من مردم .. مي دوني ؟
مي ترسم خودمو بکشم
از سرد شدن... از اين هايي که مردن... از خون ديدن
ولي وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم
مردن خوب بود
آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو
...
گريه نکن
من ديگه نيستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدي
تو خيلي گريه مي کني
دلم مي شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش
باشه ؟
من مردم ولي تو باورت نمي شه
تکونم مي دي که بيدار شم
فکر مي کني مثل هميشه قصه گفتي و من خوابيدم
مي بيني نفس نمي کشم ....ولي بازم باور نمي کني
اونقدر محکم بغلم مي کني که گرمم شه... اما فايده نداره
من مر دم ... ولي براي تو زنده ام
مي خوام يه چيزي بهت بگم مي دوني ؟ دوستت دارم...
نوشته شده توسط
:dOrsa | لينک ثابت
|چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
just lOve و
آدرس
dorsalovely.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.